دختر سیسخت
آشیونه ی پرنده ی درون من
درباره وبلاگ


اسمم پریسائه! یه دختر معمولی با آرزوهای بزرگ! یه آسمون بزرگ...گاهی وقتا آفتابی گاهی وقتا ابری.... فارغ از هر دو جهان! توهین نکن چون دلم میشکنه... اگه دوست نداری،بدرود....

پیوندهای روزانه
نمايش تمام پیوندها

پيوندها

دختر ناز
دنیای من...(دختری از شهم غم)
ستاره های اسمونی
Baloch
sport
گل شکسته
Pesarane Aftab
Pesarane Aftab2
پسر کرمانشاهی
میدونم نگاه من غمو مهمون دلت میکنه ولی تنهام نذار
بچه های قناری
✿●•٠·˙ســـــلسبـــــیل˙·٠•●✿
خط خطی های یک دختر روانی
عشق
حس تنهایی
چیک چیک دلهای تنها
پاتوق جوونا
سوته دلان
عشق هرگز نمیمیرد!
سیسخت
پسر هیزم شکن
بهشت گمشده ی ایران
شهر زیبای من
حریم نسترن
ستاره های کره
LOVE FOR GODB
دئنا
قلب یخی
daneshjOo
آنیسا
عکس های بازیگران کره ای و ایرانی
marzigolshan
دکتر نوجوان!
بیا تو موزیک
اموزشی - تفریحی - سرگرمی - اموزش نویسندگی
اچ اس دانلود
مدرسه مجازی پارس
آس و پاس!
دنیای رنگارنگ
نیمه گمشده
سلطان تنهایی
عاشق دیونه
ترنم باران
پویا
King-Of-Dark
دنا دانلود
اوای تنهایی....
هر چی تو دلم هست میخوام بگم!
به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی
هم نفس
دل نوشته
خبر های داغ سیسخت!
دختران چشمه سنبلی!(دوستان سیسختی!)
تنهای خسته....
باحال ترین هااااااااا!
دنیای دختران!
دل نوشته های یه پسر تنها.....
MY GREAT WORLD
برکه ی چشام...
hames....
بازی عاشقی
بوسه
زالزالک
جوک های خنده دار!!!
.:.:*خانوم بلا *.:.:.
نازترین ها
delshekaste...
کافه عشق!
جالب انگیز!
عاشقت میمانم...
تنهایی...!
MUSIC&FUN
اشک ها و لبخند ها
زندگی من = کمدی غم انگیز
سکوت در سیاهی...
beautiful
ژیگولو های سقز!
دل نوشته های یه پسر تنها
شهر سرگرمی
دختر اریایی
نسل سوخته
قلب تنهای من...
دختران چندش آور!
عشق
یه دونه
به تو نگم به کی بگم؟؟؟؟
salam
بیا تو حال و حول
من یه پسر تنهام
کل کل بیا تو
download





ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 180
تعداد نظرات : 532
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


نويسندگان
لیدی پریسا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, :: 17:22 :: نويسنده : لیدی پریسا

 شلمچه.....

سلام دوستای گل!

بالاخره ما رفتیم شلمچه!!!!!!!

صبح زود یه عده خواهر نه چندان بسیجی سر قبرستون جمع شده بودن....بعله،مبدا قبرستون بود!(و همچنین مقصد!)

با هزار تا سلام و صلوات و کشتن یه راس گوسفند مادر مرده راهی اهواز شدیم...

تو راه فقط نوحه بود و گریه و زاری و البته...ایشششش....چند تا کیسه پر از استفراغ!

تو مدتی که اونجا بودیم هر روز یه بلا سرمون میومد!

یا گرمی هوا...

یا بد شدن حال دخترا در اثر ابغوره گیری.....

بعضی وقتا هم غذاهای فضایی و دعوا با کاروان بقیه ی استانا....

در نهایت هم مشاهده ی بمب و جسد و خون!

منم که متخصص دلداری و انجام حاکات خودجوشانه هستم هر کی حالش بد میشد رو دلداری میدادم و نقش خاله مهربونو بازی میکردم!(تنها چیزی که نیستم!)

روسای نه چندان محترم کاروان که از لر بازی و کارای دهاتی ما میترسیدن پشتمون یه پارچه ی امامزاده ای سبز وصل کردن که گم نشیم......اما ما تو هم فرصتی به بهونه ی مستراح جیم میزدیم و میرفتیم بازار!

هر چی بود....از ساعت و رژ لب و عروسک،تا لباس و خوراکی و کفش خریدیم!

مسئولمون هم که خونش به جوش اومده بود یه برادر(مرد بسیجی)رو با تفنگ فرستاد دنبالمون بلکه بیایم بیرون ولی نشد!

وقتی فهمید نقشش نگرفته رفت سراغ بلند گو و گفت:خواهران دنا....دنای سرافراز....دنای محترمممم....د بیا دیگه دختر دیوونم کردی!!!(البته به لری و در نهایت ابرو بری!)

به زور بازارو ول کردیم و در نهایت:شلمچه،هویزه،اروند رود و دهلاویه رو گشتیم....

خوش گذشتتتتتتتتتتت!

تو راه هم با صحبتای برادر اخوی و برادر برادران (اسم مستعار دو تا اخوی!)و حاج اقا دنبه و مستر نوحه به فیض میرسیدیم!

یا با خواهر خواهران در حال جدال و دعوا بودیم....

خوششششششششششش گذشت!

و در نهایت نه تنها تحت تاثیر شلمچه قرار نگرفتیم.....بلکه گانگسترها تونستن شلمچه رو متحول کنن!

 

بعدا نوشت:البته با تموم خوش گذرونیا و خنده ها،دیدن قدرت و تحمل و ارزوهای شهیدایی که برای عقیدشون،کشته شدن....ادمو متاثر میکنه.......

کلا نوشت:مهم عقیده و دین نیست.....مهم میزان اعتقاده...

غمگین نوشت:تو جنگ،ادمایی همو میکشن و کشته میشن که همو نمیشناسن برای دو نفری که همو خوب میشناسن....تلخه.....

و در اخر:

قلبم میگیره از صدای مادر شهیدی که میگه:مامان بلند شو....مامان چرا بر نمیگردی....چشم به راهم.....مامان بلند شو....

 

 

 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : لیدی پریسا

کمکشون کنید!

اونایی که به یه نقطه خیره میشن....

اونایی که ساکت و آرومن...

اونایی که گلو بو میکنن و آه میکشن....

اونایی که تلخ میخندن....

آدمایی که آروم گریه میکنن....

آدمایی که از خودکشی حرف میزنن....

اون عزیزایی که هی نقاشی قلب و گل میکشن....

اینا به توهم عشق یا به زبون ما دکترا شاگولیسم شدید دچارن!

سریع کمکشون کنین تا یه کاری دست خودشون ندادن!

 

 


 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 21:24 :: نويسنده : لیدی پریسا

میخوام بخوابم....

میخوام بخوابم.....یه خواب عمیق....

آروم چشمامو میبندم....روی این دنیا...

برای چند لحظه دور میشم....

از این دنیا و هر چیزی که توشه...

از خاطره های قدیمی....از پیچکای سرد غصه...

یه خواب ابدی.....

تو هم بخواب.....

این دنیا ارزش بیداری رو نداره.....

آرو م بخواب... این دنیا خیلی نامرده......

 

کاش یه روز...


 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 21:23 :: نويسنده : لیدی پریسا

هی تو.....

با خودتم.....

جو زدگی تموم شد؟....

خیلیا تو آذربایجان دارن از سرما میلرزن....

لازمه یه کاری کنی....

لازمه یه بار دیگه جو زده بشی.....

چشم امیدشون به توئه....

زود باش!....استخاره نکن....هم وطنات دارن میمیرن....

اگه زمستون بشه هممون مدیونیم....

مدیونیم....

دوست خوب......خواهش میکنم....

..................

.......................................................................

 

 


 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 21:22 :: نويسنده : لیدی پریسا

سناتور پریسا!

سلام به همه!

وای بچه ها!....یه کاری کردم کارستون!....عالی....

دو سه روز پیش با یه دختر کلاس اولی دعوام شد بدجور!!!

اخه سر صف جیک زده بود،منم فرستادمش بازداشتگاه...نه...منظورم دفتره!

اونم با دوستش مثه گوله ی اتیش ریختن سرم و شروع کردن ب دعوا و عیب گرفتن ازم....

گفتن تو عرضه ی شورا بودنو نداری و این حرفا....

کل کلاس اولیا برای کشتنم شمشیرشونو از رو بسته بودن!

هر جا میرفتم یه چیزی میپروندن!

بعد از کلی تفکر و فشار اوردن به مغزم رفتم سر صف،گلومو صاف کردم و در حالی که کل بدنم بندری میرفت،تظاهر به شجاع بودن کردم!

و گفتم:

از همه اونایی که رفتن دفتر معذرت میخوام ولی چیزی که عوض داره گله نداره!

ما تو مدرسه مشکلاتمونو با دعوا و عربده و چاقو کشی حل نمیکنیم...ما با هم،محترمانه حرف میزنیم....

از دوستای(با نیش و کنایه گفتم!)کلاس اولی عزیزم که محتررررمانه بهم اشکالاتمو گوش زد کردن ممنون....فکر نمیکردم تا این حد به فکرم باشن!

 

اون دو تا اولی در حالی که دندونم تو جیگرشون کار میکرد خودشونو زده بودن به کوچه علی چپ...

بعد از سخنرانیم همه برام دست زدن و کلی کیف کردم!

 

و فکر کنید چی شد؟؟؟؟

.

.

.

.

.

گفتم فکر کنید!....خب باشه...میگم!

اون دو تا کماندوی کلاس اولی ازم معذرت خواهی کردن!

به این میگن سیاست....

ولی خداییش ازشون میترسیدم(حالا بین خودمون بمونه!)

خوشحالم که حالا نه تنها شورام،بلکه سیاستمدار و دوست و رفیق هم هستم!

اخییییییش به خیر گذشت!

سیاست یعنی:سرویس کردن دهن طرف مقابل به صورتی که خودش نفهمه از کجا خورده!!!

تا پست بعدی بای!

 

 


 

 
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 20:58 :: نويسنده : لیدی پریسا

 

 

 

قبول دارم....

 

 

 

سلام.....

 

 

 

بچه ها یه مدته کامنتای نه چندان محبت امیزی برام میذارید.....

 

 

 

تو بیشترشون گفتید که من سنگین نیستم و نوشته هام لوس و بی اساسند......

 

 

 

البته اول که این کامنتا میومد ناراحت میشدم ولی حالا که میبینم اشکال از منه.......

شما راست میگید....

 

 

 

ولی نمیدونم چرا به جز طنز نمیتونم چیز دیگه ای بنویسم!

 

 

 

البته عیب از منه که نمیخواستم شما رو توی غم هایی که دارم شریک کنم...

 

 

 

ولی انگار شما با خنده حال نمیکنین...

 

 

 

فکر کنم باید تو نوع نوشتنم تغییر ایجاد کنم....

 

 

 

از این به بعد سعی میکنم جدی تر بنویسم....متناسب با سنم.....

 

 

 

پس منتظر باشید...

 

 

 

خودتون خواستین پس باید توی غصه ها هم شریکم باشین....مثل همیشه...

 

 

 

ولی خوشحالم....که هیچ وقت کپی نکردم و مثل خیلیا به داشتن کلی متن تکراری افتخار نمیکنم....

 

 

 

من خودمم...

 

 

 

ممنون....

 

 

فعلا بای!!!


 
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 11:38 :: نويسنده : لیدی پریسا

یا خدا!

پدر صاحابم در اومده......وای.....همه جام درد میکنه.....یا خدا.....

فکر میکردم شورا بودن همش عشق و حاله و باحاله!

ولی نوچ....نبود......همش کار و کار و خر حمالی!!!!

از کله ی سحر باید دنبال دانش اموزا راه بیوفتم و گیر بدم و اسم بنویسم و هماهنگی های لازمو به عمل بیارم(چه سخت!)...

امروز داشتیم کمیته کشی میکردیم!

یعنی کمیته های مدرسه رو بین خودمون(که البته حق بقیه هم بود!)تقسیم میکردیم.....من کمیته ی بهداشت و مهارت های زندگی و مراسمات و صلح و دوستی رو برداشتم!

از بس که سالمم من!!!

بقیه هم ورزش و قران و انتظامات و بلایای طبیعی(!!!) و ..... رو برداشتن.....البته بماند که من و فرشته نزدیک بود سر ریاست کمیته ی سیاسی همو خفه کنیم!

فردا هم کلی مراسم داریم!!!

قراره مسابقه ی پفک خوری و مشاعره و حافظه و....بذاریم!

کلا زیادی سر خوشیم!!!(فرت!!!)

من فعلا کلی کار دارم......بابای!!!

 
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:راهیان گور,غم,مرگ,تصادف,راهیان نور, :: 11:37 :: نويسنده : لیدی پریسا

 تسلیت تلخ......

 

چند تا عزیز از دست رفته....

چند تا خونواده ی داغدار......

یه کشور غمگین.........

ادم خیلی غمگین میشه.......وقتی میبینه بیست و شیش نفر از همسناش کشته میشن........امیدوارم خدا به خونواده هاشون صبر بده و به روحشون ارامش.....

و ادم افسوس میخوره که یه سری از مسئولین به جای دلداری و کمک و پشتیبانی از خونواده هاشون از شهادت حرف میزنن و میگن اجرشون با خدا.....واقعا اون دخترا میخواستن شهید بشن؟.....شهادت.........ادم ناراحت میشه.....بیشتر خورد میشه وقتی یه مشت ادم بی مسئولیتو میبینه که با حرفاشون قلب شکسته ی خونواده ی کشته ها رو میسوزونن......

کی جواب اشک مادراشونو،بغض پدراشونو و درد همکلاسیاشونو میده؟

ادم حالش به هم میخوره از این همه حماقت.....

و تاسف بار اینه که جرثقیل امداد هم سقوط میکنه و.......

 

از طرف خودم،خونوادم،دوستام و کل کشور به خونوادشون تسلیت میگم......

امیدوارم ما رو هم تو غم خودشون شریک بدونن........

بای.....

به امید روزی که دیگه شاهد این اتفاقا و واکنشای احمقانه نباشیم......

 

 
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 11:36 :: نويسنده : لیدی پریسا

 خبر خبر خبر!!!

بچه ها هفته ی دیگه میرم شلمچه!!!!

اردوی راهیان نور!!!!

میگن اونجا شربت شهادت میدن....امیدوارم خوشمزه باشه!

به نظر شما بخورم؟؟؟

وصیت ناممو هم نوشتم!!!!

خدا رحم کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حلالم کنید!!!!

یا خدا!!!

بای!

 
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 11:34 :: نويسنده : لیدی پریسا

 نامزد نامزده!!!(خیلی باحاله!)

سلاممممممممممممم!

اگه فکر میکنین این پست هم در مورد بویز یا نامزده سخت در اشتباهین!.....سخت!(پ ن پ نرم!)(چه لوس!)

این پست در مورد انتخاباته!!!

در ابتدا میگم:::

من با شصت تا رای رئیس شورای مدرسه شدم!!!

برای اولین بار یه کلاس دومی تونست!!!

ارهههههههههههه....من میتونم!!!

چند روز پیش برای انتخابات اسم نوشتم(فرت!)

وقتی لیست اسما اومد بیرون فهمیدیم از نه نفر کاندید پنج تاشون مال کلاس مائه!!!(واقعا رکورده!)

از هفتاد نفر فقط نه تا کاندید!!!(چقدر استقبال!)

منم همون روز شروع به تایپیدن شعارام کردم!(جو زده جوزده،حمایتت میکنیم!)

شعار یا در اصل شعر اصلیم این بود:

همه چی ارومه،من چقد خوشحالم!

تو به من رای میدی،به خودم میبالم!

تو به من رای میدی،از چشات معلومه!

من چقد خوشبختم،همه چی ارومه!

البته کلی دری وری دیگه هم بود!....همشونو پرینت گرفتم و تو کل مدرسه(حتی ابخوری و دستشویی!)چسبوندم!

مدرسه از خنده ترکیده بود!........

بالاخره روز رای گیری شد و مناظره!

ما واقعا عند سیاستیم!.......مناظره هم داشتیم!

هر کسی یه چیز میگفت!

من گفتم دونگ یی رو میارم،کلاس رقص میذارم و نهار میدم!(دروغی بیش نبودن!)

یکی از دوستام که به جو زدگی مشهوره زلفاشو(موهاشو!)ریخت بیرون و گفت اگه شورا بشه ازادی میاره و زلف ازاده!

همون کاندید مذکور وقتی از بالای صف میومد پایین خشتکش جر خورد!!!!!!!!!!!!!!

منم گفتم:

کاندید خشتک پاره،فرشته فرشته!

و ابروشو بردم!!!

موقع سخنرانی یکی دیگه هم گفتم:

مرگ بر این کاندید دختر فریب!!!

یکی از کلاس اولا گفت:

یه سنگ سفید بیار تا واست رای برینم!(ای بی ادب!!!)

شما به ادب خودتون ببخشید!

منم دوتا انگشتمو بردم بالا و گفتم:

دعا کن شورا نشم وگر نه این دو تا انگشتم میره یه جاییت!!!

بدبخت رنگ به رنگ شد!

نیم ساعت بعد معلوم شد اول شدم!!!

باید برم دختره رو پیدا کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تا پست بعدی بای!!!

 
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 11:32 :: نويسنده : لیدی پریسا

 منو این همه خوشبختی محاله ب خدا!!!

سلام سلام سلام......سلامی به باحالی بویز و حال کردن ما!....سلامی به باحالی همه ی باحالا!....سلامی به باحالی حال من!

در کل سلام!

کل پنجشنبه و جمعه رو خر خونی کردم(نکردم!) تا روز شنبه دوباره چاپلوسی معلم فیزیکمونو بکنم و پک و پوز کل کلاسو سرویس کنم ولی نشد!(حیف!).....البته:

خدا گر ز حکمت ببندد دری،ز رحمت گشاید در دیگری!(کلامی بود از خود عروس!)

و انجوری شد که فهمیدم قراره بریم راهپیمایی!

خدای من،داشتم از خوشحالی بال در میاوردم!....فقط و فقط به خاطر بویز!!!(نه....چی؟....من؟)

عشقهههههههههههههههههه!(البته بعضیاشون!)

من که تو مدرسه به صدا کلفتی و صدا قشنگی معروفم(چه خز!) خودمو انداختم جلو و واسه ی جلب توجه بویز هم که شده بلند شعار دادم!....مدیرمون که فکر کرده بود یکی از پسرا قاطی ما شده با سرعت جت خودشو انداخت وسط،وقتی فهمید منم کلی کنف شد!!!

مدرسه ی ما که به اوسکلیسم معروفه اولین مدرسه ای بود که رسید و مجبور شدیم کلی معطل بمونیم(زرت!)

بعد از ما بویزای هنرستان اومدن که زیاد چنگی به دل نمیزدن......

عوضش خوب حال به هم میزدن!!!

یه مشت سیاه دماغو!.......پشم کل هیکلشونو گرفته بود!

بعد از اونا کم کم بویزا ی متوسط دبیرستان شهید بهشتی که به گانگسترا معروفن سر و کلشون پیدا شد!

اما چشمتون روز بد نبینه!.....از لحظه ای که بویزای دبیرستان نمونه اومدن انتنامون شروع به کار کرد!(اوه مای گاد!!!)

چشمامون مثل پنکه میچرخید......

واقعا از ما باید به عنوان جاسوس استفاده کنن......استعدادامون سوخت تو این مملکت.....والا!!!(بلا!)

یه برادری هم بود که همش شعار میداد و گوش همه رو کر میکرد ولی حالشو گرفتیم.....یارو گفت:شعار هر بسیجی.....

کل جمعیت،دختر و پسر با هم گفتن:حمله به ساندویچی!!!(!!!)

مرده فکر کرد شاید اشتب زده ولی وقتی این شعارو دو بار دیگه تکرار کردیم ابرو حیثیتش رفت!!!(خر زوق شدم بدرقم!)

البته تا اینجای قضیه خوب بود و خر بازی و لر بازی از جایی شروع شد که اعلام کردن مراسم تمومه!

دختر و پسر قر و قاطی!(سعادت محض!)

محشر کبرا شده بود!(وایییی!)

من و دوستام هم که یه گروه ضربت درست کرده بودیم راهنمایی رو هل میدادیم و حال میکردیم!!!

اعتراف میکنم سر یه راهنمایی رو کوبوندم تو باسن یه بویز بدبخت!!!

بیچاره سکته کرده بود!!!

پسرا(بویزا!!!)هم که موقعیتو عالی میدین شماره میدادن و متلک میپروندن و حرکات موزون و ناموزون مزخرفی انجام میدادن!!!

ما هم نهایت جلف بازی رو در اوردیم و بدبختا رو از زندگیشون سیر کردیم!!!!

وای خدایا.................خیلی خوش گذشت!!!!

عالی بود.....خدا نصیب همه بکنه ایشالا!!!!!!!!!!!!!!

تا پست بعد بای!!!

 

 
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : لیدی پریسا

 

سلام سلام سلام!

خوبین؟؟؟؟

این شعر من در وصف شلمچه و بویزه!!!!!!

لطفا ندزدین!......خواهش میکنم!....

چون قراره یه مدت دیگه بریم شلمچه این شعرو گفتم و کل کلاسو ترکوندم............هر چند خیلی خالتوره!!!

من نابغم!!!!!!.استعدادام دارن هدر میرن!!!!!

نکته ی مهم:این اهنگو با ریتم اهنگ کربلا منتظر ماست بخونین.....بلندددددددد!

شلمچه منتظر ماست بیا تا برویم

بویز هم سن مهیاست بیا تا برویم

میزنی و من میرقصم چقد خوشحالیم

شوقمون قد یه دریاست،بیا تا برویم

خوشگل و خوش قد و بالا،همه اهل محل

اونجا مکان بویزاست،بیا تا برویم

اگه دنبال پسر میگردی دوست من

خودشه،اینجا همونجاست،بیا تا برویم

اگه من پیدا کنم بویز،عزیز دلکم

نامزدیمون خود فرداست،بیا تا برویم

بمب و خمپاره و موشک همگی دور همن

به خدا اخر دنیاست،بیا تا برویم

دلبری کن و بیا دستای بویزا رو بگیر

وقت دزدیدن دلهاست،بیا تا برویم

اگه یک دسته ی گل،چند تا پسر اونجا بود

روز توریدن اونهاست،بیا تا برویم

دلت ای بویز گلم،ای پسر کله کدو

میبینم یکه و تنهاست،بیا تا برویم

اگه ما رونبرین اونجا،میمیریم ب خدا

دل ما و دل بویزا توی غمهاست،بیا تا برویم

میدونم شلمچه گرمه ولی عاشقشم

پریسا دنبال گرماست بیا تا برویم

 

نکات مهم(تو کنکور هم میاد!):::

توریدن:تور زدن        بویز:پسر ها(یه پست در موردشون نوشتم!)

شعر باید با احساس و ریتم خونده بشه!!!!!

نه خداییش حال کردین؟؟؟

قافیه رو حال کردین؟؟؟

فیض بردین؟؟؟

ب خدا استعدادام نابود شد اینجا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من نابغم!!!!!!!!

بای تا پست بعد!